ره گم کرده

ساخت وبلاگ

امکانات وب

سایه ی تاریکی از دور می بینم که در حال نزدیک شدن است،قطره اشکی از ندامت بر صورتم سیلی می زند،تنها یک فرصت دیگر می خواهم تنها یکی... اگر می توانستم هر کاری می کردم تا از آن بیابان برهوت خارج شوم،فضایش غیرقابل تحمل بود،صدای  درنده ی حیوانات وحشی از دوردست به گوشم می رسد و سایه ی تاریک هر لحظه به من نزدیک تر می شود،وحشت تمام وجودم را گرفته ،ولی قادر به انجام کاری برای محافظت از خود نیستم و این یعنی انتهای راه انسانیت؟؟نه نه این یعنی عجز و ناتوانی انسان آری من با تمام وجود عجز را درک می کردم. سایه تاریک حالا در چند قدمی من است،صورتش سیاه و خالی ست و شنل سیاهی ره گم کرده...ادامه مطلب
ما را در سایت ره گم کرده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ralosta بازدید : 21 تاريخ : شنبه 20 شهريور 1395 ساعت: 17:54